شب خوش

شب خوش

اما من که شب خوشی ندارم

شب من سیاه و تاراست

شب من پر رمز و راز است

من که شب خوبی ندارم

 با گر گ هایی که به زور به خانه دلم امده اند

و  دارند زوزه می کشند

و من را ازار می دهند

و من نمی دانم چه طوری خودم از دست این گرگ ها خلاص کنم

تا صبح که بشه مرا می خورند

و فردا تنم خسته است

 از جنگ و گریز با گرگ ها

و من خواب گرگ ها را می بینم

گرگ هایی که لباس میش به تن دارند

شب من تار است

شب من ارامشی درش نیست

شب من نا ارام از بیداد روز است

بیدادی که تمامی هم ندارد

و خدایا این چه جنگل مولایی است  که تو افریدی

من هم شادی را دوست دارم

من هم شب راز و نیاز را دوست دارم

من هم شب یاسی را دوست دارم

من هم بوسه در شب تار  را دوست دارم

من هم گرمی محبت را می فهمم

من هم گرمی دست دوست را لمس می کنم

اما چه کنم گرگ ها مرا رها نمی کنند

گرگ ها  مرا اتش می زنند