تنهایی هم عالمی دارد

تنهایی هم عالمی دارد

دیروز و امروز تنها بودم

در جاده کوهستانی قمصر طی مسیر می کردم

باد  می امد و جاده خلوت خلوت بود

و من بودم و ماشینم

درختان کاج مسیر کاشان تا قمصر همه از سرما سوخته بودن

و بعد درختان اوکالیپتوس  همه سوخته بودن

 باور نمی کنید سرما همه را  سوزانده  بود

و ساقه ها لخت از برگ مانده بودن

ایستاده اما خشک

و من مانده ام از ادمیان پلیدی که از انسانیت حرف می زنند

عین خیانت اند و به انسانها درس اخلاق می دهند

چوب خشک اند چون درختان سوخته از سرما

جانشان ابی ندارد

حیاتی در ان نیست

بهار امده استت

اما زمستان جانشان را برده است

و باغبان گمان می کند هنوز زنده اند

نه انها مرده اند

دلی ندارند 

دم از وفای به عهد می زنند

دم از امانت داری می زنند

خنده دار نیست

من در تنهایی خود سیر می کنم

به کسی کاری ندارم

باور کنید به کسی کاری ندارم

مورچه را هم نمی کشم

چه برسد به این که بخواهم ادمی را بفریبم

نه نه  من هیچ نباشم

دل کسی را نمی ازارم

فتنه را دوست ندارم

 و از بدی می هراسم

من در تنهایی خود خوشم

کسی را هم ندارم

در مسافرت هم تنهایم

و تنهایی را دوست دارم

سرور  من تنهایی است

به  غار تنهایی خود می بالم

باور کنید در ان جاده کوهستانی لذتی می بردم

که با بوسه عاشق و معشوق  برابری  می کرد

افتاب در افق غرب و در ستیغ کوه پلک هایش را روی هم می نهاد

.و من نظاره گر خواب خورشید بودم

و چه تماشایی بود خواب خورشید

و من بودم و تنهایی جاده کوهستانی و دوستانی که مرا دوست ندارند

و من خوشم به تنهایی خود

چه می توانم بکنم

دوستم من هم با خواب خورشید غروب کردم

غروبی غم انگیز با همه زیبایی هایش

اما با این فرق   که غروب خورشید طلوعی دارد

و غروب من هر گز طلوعی نخواهد داشت