ریبایی را فرو می نهد

ریبایی را فرو می نهد

خرد را می زند

گم گشته خائن است

نه کسی را دوست دارد و نه کسی او را

و وانمود می کند که دوست حقیقی اوست

و من حیرانم  از این معرکه گیری

و شرم اور است که همیشه خدا معرکه گیران قدر دارند

انهایی که دانایی را در جهل می دانند

و بر مرکب نادانی سوار اند

بارانی  نیست

ابری در کار نیست

طوفان بلاست

اما در چشم ظاهر بینان عین رحمت است

با امید دشمن است

ورویاهای مرا نافرجام می کند

تا خود ماهی مراد را به چنگ اورد

فضا را چنان می اراید

که حقیقت به محاق می رود

و پریشانی حکومت می کند

اسب غرور را چنان می تازد

که گویی یکه سوار حقیقت است

و معشوق را در بردارد