ضیافت

ضیافت شیرینی بود 

 بوسه بود و یکتایی 

 اسمان  ناظر بود 

 خدا بود 

 من بودم و او بود 

سبزه بود و گل بود 

 دلم را می خواست 

 دادم 

 دوستم دارد 

 دوستش دارم 

زمان جاری نبود 

جاودانه بودن  را حس می کردم 

 مهربانی  را دوست دارم 

 زخم ها را می برد 

 دل ها را تازه می کند 

همه چیز نو می شود