تنهایی

دو باره تنها شدم 

تنهای تنها 

نه خاطره ایی هست و نه از مهسا خبری

و نه شادی سراغم را می گیرد 

شادی رفت و من ماندم با حیرتی تمام 

دوستی را بر نمی تابند 

نکند بیمارم و خود نمی دانم 

نکند زبان عشق را بلد نیستم 

نکند دوستی را نمی فهمم 

نکند تیغ را سبزه می بینم 

نکند نگاههای مهربان را درک نمی کنم 

نمی دانم فقط می دانم تنهایم 

دوستی ندارم همین