در این سو قلبی می تپد به یاد تو با یاد خاطره دلم بارانی است زندگی روی نیستی اش را به من نشان می دهد و چه بی رحم می خواهد خنده را روی گونه هایم مات کند خاطره سوز سرما ریشه هایم را می سوزاند خورشید رفته است و من تنها ایستاده ام جانم یخ بسته گرمی دستی نیست بوسه ایی که مرا به زندگی وادارد خاطره دلم شکسته تنهایم دوستم سبزه ایی دارم و چند گلدون شمعدانی این ها تمام دارایی من است دوستت دارم خاطره |