رفتم برای ابیاری باغچه
رفتم برای ابیاری باغچه 
سر و سینه و تن و پا و لابلای دستها و شاخه ها و برگ ها همه را یک به یک شستم 
با اب زلال امده از دل زمین 
چه کیفی می کرد کاج خمره ایی 
با تنی که می لرزید 
و قطرات ابی که شره می کرد 
و می ریخت در سایه سار خودش 
و عطری که می پیچید 
و تنم را شاد می کرد