رفتم برای ابیاری باغچه سر و سینه و تن و پا و لابلای دستها و شاخه ها و برگ ها همه را یک به یک شستم با اب زلال امده از دل زمین چه کیفی می کرد کاج خمره ایی با تنی که می لرزید و قطرات ابی که شره می کرد و می ریخت در سایه سار خودش و عطری که می پیچید و تنم را شاد می کرد |