زدم به شیدایی و از خانه بیرون زدم دلم ابری بود خودم را به پارک رساندم در نیمه شبان باغبان پیر بیدار بود و در نیمه تاریک ونیمه روشنایی چراغ های غمبار پارک بساط شام به پا کرده بود اشتباه نکنید بساطی در کار نبود ! چند گربه قد و نیم قد به رنگهای تیره و روشن کنار سفره اش بی تابانه به انتظار غذا بودند و من در شیدایی خود بی تاب بودم می خواستم با او هم نوایی کنم دیدم سر بر نمی گرداند اخر من چه کاره ام باغبان پیر بر خاست و گربه ها هم به دنبالش سکوتی وهم انگیز جاری بود و من خودم را برداشتم و به خانه خزیدم |