من که گفتم نیستی بر تر از هستی است

من که گفتم نیستی بر تر از هستی است

هستی همه درد سر است

و مستی هم نیستی است

و من برای همین با نور مهتاب

و به نرمی بال زدن پروانه  

به می خانه های  بسته شهر رفتم

دور از نگاه غریبه ها

دور از نگاه نامحرمان

دور از نگاه ادم های حسود

شاید می خانه ایی باز باشد

شاید می فروشی در کار باشد

شاید دوستی را بیابم

و یافتم می خانه ایی را باز

و عجب در غوغای  شهر

کسی این می فروش را نمی دید

و من هر چه داشت خریدم

برای سال های عمرم

تا مست کنم

و دوستم را در کوچه های شهر بیایم

چرا که دوستم مستی را دوست دارد

می گوید ادم مست بی ریا است

دلش صاف است

و من باور دارم

دوستم راست می گوید

در مستی نیستی است

و یگانگی

و عشق را می شود

 در مستی  می بهتر جستجو کرد

دوستم من همه می های شهر را  خریدم

و در خانه ام جا دادم

تا تو بیایی

و من  و تو ضیافت دوستی راه اندازیم

و مهتاب را در دل می بیابیم