شب و روزی ندارم
شب و روز امد و رفت خورشیده
من چه کاره ام
زندگی هدیه هستی ست
شبیه شعله یه کبریته
... اصطکاکی و اونو روشن می کنه
قد می کشه و فروزان می شه
می سوزه می سوزه می سوزه
فکر می کنه داره زندگی می کنه
سبزه سبزه
نه این طوری نیست
سبزی تو کار نیست همون شعله اتیشه
می سوزه
حاصلش نوریه که می تابه
یه کم تاریکی را روشن می کنه
بعضی ها نور خوبی دارند
از اون دور دورا پیدان
بعضی نه
دور خودشونرا هم روشن نمی کنند
نمی دونم
زندگیم سوخت
زندگیم سوخت
خاکستری مونده
و شعله ایی که بر باد رفته
ع رحیمی