دلم می خواست یه کمی با خدا حرف بزنم

دلم می خواست یه کمی با خدا حرف بزنم

خدا را نمی بینم و نمی دونم چیه

اما خدا خودش می گه من شما را دوست دارم و حرفاتنو گوش می کنم

به کی گفته

به اون ادم هایی که می گن خدا اونا را فرستاده

خوب اونا هم که حرف هایی بدی نمی زنند

ما را سفارش به خوبی می کنند

می گن در حق کسی بدی نکنید

خوب اینا که بد نیست

خوب من با اون خدا حرف می زنم

اون خدایی که داره حرف منو گوش می کنه  

خدا جون من می خواهم ازت به پرسم مگر من چه کار کرده ام که باید این همه گرفتار باشم

این چند روزی که به من فرصت دادی چرا باید رنج ببرم

خودت می دونی من که کاری نکرده ام

کار بدی نکردم خوب کار خوبم زیاد نکردم اخه نمی تونستم

مگر قرار نبود و نیست تو باید کمک کنی

الانه من گرفتارم

مثل ماشینی می مونم که دائم داره ریپ می زنه

یا ادمی که داره  از کم نفسی خفه می شه

 روز و شبم به هم ریخته

نه شب خواب خوبی دارم و نه روز سر حالم

ادمای مخلوق تو را هم می بینم دائم رنج می برم

می بینم این ادما چطور گوشت به خونه خودشون می برن

انگار نه انگار که اون زبون بسته هم مثل خودشون زندگی را دوست داشته

همه اینا منو ازار می ده

ادمایی که خودشون جای تو میزارن

خدایا چرا من نمی تونم مثل بعضی ها شاد و شنگول باشم

مگه من چه عیبی دارم

اگه من ذاتا این طوریم پس گناه من چیه

اگه من ذاتا بد افریده شده ام و نقص مادر زادی دارم  پس ازادی من چی می شه

من چطوری می تونم خودم راحت بکنم

خدایا تو به من بگو

چند بار گفتم شاید من گناه کرده ام

با تو عهد بستم که  گناهی نکنم

بازم هیچ فرقی نکرد

خوب خدا جون تو می گی من چی کار کنم

چی کار کنم افسرده نباشم چی کار کنم این همه مریض نشم

چی کار کنم شاد شاد باشم

بتونم به همه کمک کنم

خدا جون یه راهی تو نشون بده

هر چی بگی من گوش می کنم

خدا جون زندگی را  دوست دارم

خدا جون پدرمون یه غلطی کرد

حالا ما داریم امتحونش پس می دیم

خدا جون گذشته ها گذشته کمکمون کن

ادما بد جوری افسرده اند منم یکی از اونا

می شه دستمون بگیری

می شه ما را از بدی دور کنی

با همه این حرفها دوستت دارم خدا جون