به نرمی عطر روی دلم لغزید

به نرمی عطر روی دلم لغزید

 جانم گرم شد

زمان گم شد

عقربه از کار افتاد

ساعتی نبود

هیچی نبود

من بودم  و اون شیرنتر از جانم

زمین بود اسمان بود  همه بودن

 اما نه هیچی نبود

خدا بود اسمان بود

من بودم

اون بود

شیرینی بود 

 داستان زندگی بود

 اب بود

لطافت بود

چشم بود

زندگی بود

عطر بود

من نبودم

خدا بود

شادی بود