خاطره ام را درید بی هیچ شرمی

خاطره ام را درید بی هیچ شرمی   

سال ها مواظبت کردم  

سال ها در گوشه دنجی نگاه داشتم  

نمی دانم شیطان در جانش چه می کرد  

وسوسه ایی کرد  

و خاطره ام را به قربانگاه برد  

سرش را برید  

خونی اش کرد  

و چه کیفی می کرد از خود راضی  

می گفت برای خدا کرده است  

من که خدایی در وجودش ندیدم  

شیطان بود  که عربده می کشید  

اری خاطره ام را درید  

بی هیچ شرمی   

خاطره سال ها ی دور را  

دوستش داشتم