شیرین شیرین بود

شیرین شیرین بود

خورشیدی گرم و اتشین

دلم را روشن کرد

خدا دلش را روشن کند

مدتها افسرده بودم

گرد و غبار سال ها را با خود برد

مرا سبک بال کرد از سنگینی بارهای بی خودی

بارهایی که جان را می فرساید

و دل ادمی را پر خون می کند

و من برای ساعتی هم شده راحت بودم از دشنه هایی که بر جانم نشسته است

کاش ادمیان  می دانستند مهربانی  چه اکسیری است

عصاره تمامی خوبی ها

و عطر فروش ها چه کالای  مهربانی را می فروشند

رایحه محبت و دوستی

و من مهربانی را دوست دارم

و جانم برای مهربانی و دوستی در می اید