پدرم در رویاست

پدرم در رویاست

بین مرگ و زندگی

تجربه ایی که تجربه نیست

تجربه را می توان برای دیگران باز گو کرد

اما مرگ را هم می شود تعریف کرد

کاش می شد سرک کشید به رویاهای انسانی که دارد می رود

 نمی دانم پدرم چه حالی دارد

می فهمد

احساس می کند

چشمانش نور را می پاید

صدا را درک می کند

دکتر می گفت  او درد نمی کشد

 از کجا می داند

مگر او می تواند بگوید

خدایا چه بگویم

باغ که گل می کرد

پدرم می شکفت

اسب سواریش را یادت هست

چه تنومند و قبراق  بود

پدرم مهربان بود

پدرم مهربان بود

ساده و بی الایش

دریای عطوفت بود