ان قدیم قدیم ها

ان قدیم قدیم ها

بچه که از دل مادر در می امد

می رفت روی کول مادر

 و بیچاره مادر

تا سه سالی بچه خودش را این ور ان ور می برد

من درست یادم است

باور کنید یادم است

من چه کولی از مادرم می گرفتم

اما الان مادرها به بچه هایشان شیر هم نمی دهند

چه برسد بخواهند بچه خودشان را کول هم بکنند

من نمی دانم مادرها خیلی مظلوم بودند

تو ان دوره ها

کار هم می کردن تو مزرعه

تو دشت

علف ها را می زدند

وجین کردن زمین ها کار زنها بود

پنبه چینی کار زنها بود

نان پختن کار زنها بود

غذا درست کردن کار زنها بود

شیر دوشیدن از گاو و گوسفندها کار زنها بود

زنها همه کاری می کردند

مردها چه کار می کردند

ابیاری

راحترین کار را

ابیاری که کاری ندارد

اما میوه چینی کار زنها بود

وقتی یاد ان روزها می افتم

 دلم می گیرد

برای مادر بیچاره ام

که چه قدر کار می کرد

و من از این که روزی روی کول مادرم بودم

 خجالت می کشم

راستی چه طوری مادرم

 این کار را می کرد

دلم براش کباب می شود

مادرم مهربانم

مادرم بهترین غذا های دنیا را می پخت

خوش مزه خوش مزه

نمی دانید نان شیرمالش به اندازه دنیا شیرین بود

ما به این نانها می گفیم بابایی

نانی که می پخت

حرف نداشت

مادرم خیلی زحمت کشید

برای بچه ها

الان مادرم و پدرم تنها هستند

مادرم پیر و افتاده

و پدرم هم بیمار

و ان روزهای خوش گذشت

نیست ان روزها

رفت ان روزها

همه رفتند

پدر بزرگم رفت و مادر بزرگم رفت

و خیلی ها رفتند

و ما هم به زودی می رویم

باور کنید به زودی زود

زودتر از ان که فکرش را می کنیم

پس این همه اذیت و ازار برای چیست