هستی را همه دوست دارند
گل هم هستی را دوست دارد
سنگ هم هستی را دوست دارد
نمی بینی در کوهستان چه می درخشد
شیطان هم هستی را دوست دارد
و از خدا می خواهد به او فرصت داده شود
من هم هستی را دوست دارم
می خواهم برای همیشه باشم
جاوید و بی مرگ
اما افتاب چه می گوید
افتابی که تنش می سوزد
تا جهانی را روشن کند
زنده کند
افتاب روز به روز مرگ خود را رقم می زند
من دوست دارم زندگی جاوید داشته باشم
اما اراده ایی می گوید تو نمی توانی
افتاب را نمی بینی
تو چه می گویی
من کی هستم
نمی دونم
می دونم که همه دوست دارند جاودانه باشند
اما چطوری من نمی دونم