خستگی دارد مرا می کشد

خستگی دارد  مرا می کشد

نمی دانم این  دیگر چه دردی است

می خوابم بشتر خسته می شوم

نمی خوابم باز هم خسته ام

خدایا خسته  شدم از خستگی

هر کاری میکنم از دستش راحت نمی شوم

انواع و اقسام داروها را تست کرده ام هیچ کدام فایده ایی ندارند

نمی دانم زندگی در این شهر مرا مسموم کرده است

درختان که فرو مرده اند

و شادابی ندارند

همه در دود خفه شده اند

پوست من که  به پوست کلفتی چنار که نیست

چنار های تهران همه دارند یک به یک می میرند

و من هم دست کمی از انها ندارم

چه باید بکنم

زندگی  برایم معنایی  ندارد

دخترکان خوش اندام دلربایی می کنند

شادی در دلشان موج می زند

و من از خستگی خسته شده ام