من بودم

من بودم

دوستم بود

تو مزرعه افتاب گردون

من و دوستم

دم دمای صبح بود

و افتاب می خواست بیاد

نمی دونی چه ولوله ایی بود تو مزرعه

گلای افتاب گردون  خودشون را برای امدن افتاب اماده کرده بودند

کمرشون را راست کردند

تا  با گل برگ های طلایی اشون به افتاب خوش امد بگن

من  بودم  و دوستم

افتابی هم تو سینه اون می درخشید

خدایا زیبایی تمام بود

زیباترین تصویری را که می شد در هستی به تماشا نشست

 من بودم  و دوستم و افتابی که مرا گرم می کرد