گاه در غار تنهایی خوشی می کردم

گاه در غار تنهایی خوشی می کردم

با خودم

با تنهایی ام

با خاطرات زیبایم

اما دیو صفتی بعضی از ادمیان مرا رنجور  کرده است

و تنهایی رنج اوری دارم

خاطرات زیبا به سرعت برق می روند

و هر چه بخواهی سیاهی می ریزد

و به جانم چنگ می اندازد

خدایا چه کنم تو این درد را دوا کن

و دل صاحب مرده اش را اتش بزن

دلی که  سوز و گداز عشق در ان نیست

اتشی است بر امده از حسد و زیاده خواهی و دیو صفتی

و من مانده ام که این اشرف مخلوقات چقدر می تواند پست باشد