ابکی می امد
و گل های تازه رسته را ابیاری می کرد
و من نگاهم را به اب دوختم
زندگی را با خود حمل می کرد
و ریشه ها در نم اب می رقصیدند
و ساقه ها خوشی می کردند
و من حیران بودم
دوست داشتم تنم را به اب بدهم
بی دغدغه همه چیز
در همان جویبار جاری
دختری خوش اندام به انتظار بود
و به زندگی سلام می داد