چشای سخاوتمندی داشت
با نگاهش برات ارزوهای خوب می کرد
ابی بود که بر جان تشنه ات می ریخت
و تو را سیراب می کرد
نوری که از چشاش می بارید
منو روشن می کرد
نمی دونی چه صفایی داشت بوسه ایی که بر جانت می نواخت
دوستم بود
دوستی که دوستش دارم
منو تو ضیافت خودش همیشه مهمون می کرد
و حال می داد
و من خدا را شاکرم با دوستی که دارم