شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

ارامشی جز این نیست

ارامشی جز این نیست

به دعا و نیایشمان  مشغول شویم

کشف راز جهان ممکن نیست

مغزمان مگر چقدر سلول دارد ؟

جهان نهایتی ندارد

و من خود هم در بی نهایت جهانم

من خود خود هستی هستم

 و می دانم هستم

 و فیلسوفی می گفت

این تنها انسان است که می داند  هست

و من می گویم چرا سنگ نداند

و مگر من همه چیز دانم

این یقین از کجا به دست امده است

 به دعا و نیایشمان مشغول شویم

کار دیگری نمی توانیم بکنیم 

می خواهم راز جهان را بدانم

 می خواهم بدانم هستی  من چیست ؟

می گویند جهان  نظم دارد

من می گویم از کجا می گویید

بگویید  تا ما بدانیم

این چه نظمی است  که من می میرم

گل  می میرد

سبزه می میرد

 و خورشید می میرد

کجای این نظم است ؟

 به دعا و نیایشمان  مشغول شویم

ارامشی جز این نیست

نظرات 1 + ارسال نظر
هاجر یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ http://hb60.mihanblog.com

اشعار شما کاملا تامل بر انگیز هست .
ساده اما متفکرانه .
به امید تعالی و بهروزی شما .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد