شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

گلی تنش را به افتاب تابان داده بود

گلی تنش را به افتاب تابان داده بود

و خنده  بر لبانش نفش بسته بود

و افتاب گل برگ ها را گرم می کرد

و چه نوازشی می داد گل برگ های خندان را

و خدایا چه زیبا بود خنده گل

و من مات و متحیر به نگاه گل خیره بودم

وای افتاب چه مهربان است

و گل چه ناز

و عشق حقیقی

 اب و افتاب و گل

خدایا مگر نمی شد همه  را گل می افریدی

تیغ را می خواهیم چه کار

این حرف بی معنی است

 تا تیغ نباشد گل را از کجا بفهمیم

من گل را می فهمم

من زیبایی را می فهمم

نیازی به تیغ ندارم

من عشق بازی گل را با  افتاب درک می کنم

من بهشت را بی دوزخ می فهمم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد