خوابی سنگین چشمانم را می رباید
نیرویی نا خواسته مرا به زمین می کشد
گویی خاک مرا به خود می خواند
ندایی می گوید بس است
رویاهایت را رها کن
زندگی را بگذار
خوشی ها به پایان امد
چشمانت زیبایت را باید به خاک بسپاری
احساست را
عاطفه ات را
دل گرمت را
این ها همه قوس و قزح زندگیت بود
زمین تو را می خواند
هر چند زیباترین مخلوق زمینی
و من مانده ام از این همه نافرجامی
سلام
از نافرجامی نمان دوست من که فرجامت در زمین منتظر حضور گرم توست!